یلدای دیگر

تنها چند دقیقه ناقابل مى تواند از یک شب عادى، شب یلدا بسازد؛

 ولى با هم بودن است که آن را نیک نام کرده و در تاریخ ماندگار شده است.


مسیحای من خدارو شاکرم که یلدای دیگری را در کنار ما بودی

عاشقانه دوستت داریم


هرروز که میگذره داری شیطون تر میشی و تو دل برو تر

الان تمام اعضای بدنت رو به انگلیسی بلدی و یه حال و احوال مختصر هم به انگلیسی میکنی

برای تمام کارهایی که برات انجام میشه تشکر میکنی اگر 10 دفعه پشت سر هم آب بخوای هر دفعه سرت و کج میکنی و میگی "مسی"

تمام حرفامون و میفهمی وخیلی راحت با غریب و آشنا ارتباط برقرار می کنی

خیلی دوستت دارم







حرف های نگفته


سلام پسرم
می دونم خیلی وقته چیزی ننوشتم اما الان همه رو می نویسم
اولا مشکل از سایت و لب تاپ مامان بود که صفحه باز نمی شد
اما حالا کلی خبر:

1 .الان 8 تا دندون داری هورااااااااااااااااا

2. یک ماه قبل از تولدت راه افتادی هوراااااااااااااااااا

3.کلی حرف بلدی بزنی هوراااااااااااااااااا

الان میگی مامان  به به بابا آب بده نیست بابای آره  تا چهار هم میشمری و
 
 کلی اسمای اطرافت رو تکرار می کنی اسمای آدمای دور و برت رو هم
میگی

4.با مکعب و رینگ و اسباب بازیات خوب بازی می کنی

5.خیلی کتاب دوست داری و کتاب حیوانات رو باز می
 
کنی  بیشترشون رو می شناسی

6.تا یادم نرفته با مداد رنگی نقاشی هم می کنی

7.بوس کردنم خیلی وقته یاد گرفتی هم بوس میفرستی
 
 هم از لپمون بوس میکنی

8.اخم کردنم خوب یاد گرفتی

 یه چیزه دیگه تولد رفتیم آتلیه عکس انداختیم چند تاش رو برات میزارم

از این به بعد زودتر برات می نویسم



 







تا یادم نرفته این خانم خوشگله سباست که خیلی هم دوستت داره
 
















من یار مهربانم

من یار مهربانم دانا و خوش زبانم

سلام سلام سلام

این بار مامان لطف کرده گذاشته دستی تو وبلاگم ببرم

روز 19 اردیبهشت من و مامان و دوست جونش (محدثه) رفتیم نمایشگاه کتاب که در اصل نمایشگاه قرآن و کتابای مذهبی بود

خلاصه پس از 6 ساعت گشتن مامان کلی کتاب دو زبانه و

               Magic Englishهای   DVD  

خرید و کلی کتابایی که منو چه جوری به بهترین نحو بزرگ کنه راستش

اخرش کلافه شدم آخه به جای نمایشگاه رفته بودم عکاسی! با کلی آدمای غریبه عکس گرفتم

که نمی دونم کی بودن کلی هم لپامو میکشیدن اونم بی اجازه!!!!!!!

حالا خیلی ها هم با وقار لبخند می زدن و میگفتن چه با نمک ! چه

خوشگله! یا چه بامزه و توپوله! تازه مامان لطف کرد صورتمو

طراحی کرد راستش اولش گریه کردم اما وقتی خودمو تو آینه دیدم

کلی ذوق کردم

اینم ماجراهای نمایشگاه کتاب که اولین بار بود رفتم

به امید نمایشگاه های بهتر

حالا یه چیز دیگه چند روز قبل نمایشگاه مامان با متی جون منو بردن پارک

خلاصه رفتم سرسره سواری خیلی باحال بود دلم نمی خواست برم

خونه تازه  دو تا دوست هم پیدا کردم پرهام و پارسا

با من سرسره بازی کردن تا دور می شدن جیغ و دادم به هوا می

رفت خیلی خوش گذشت






رشته های مروارید

مسیحا جونم گلم نفسم عسلم

یه خبر جدید برات دارم

بله یه مروارید دیگه داره تو صدف در میاد

اره عزیزم 21 فروردین دندون دوم

پسر گلم هم خودشو نشون داد

مامان خیلی سعی کرد از این مروارید کوچولو عکس بندازه اما اجازه ندادی

یه عکس گرفتم که یه کم دندونت معلومه

راستی تولد مامان و بابا تو عید بود که یه جشن کوچولو گرفتیم

اما مامان یادش رفته بود عکس پسرش و تو جشن بزاره  به جاش الان برات میزارم

دوستت دارم عسلم

بی صبرانه منتظر جشن تولد تو هستم





بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد اما خودت کجایی

مسیحای گلم

بالاخره بهار اومد سال نو شد ونوروز رسید

سال نو مبارک

این اولین نوروزی هست که تو در کنار ما هستی و امسال با هر سال بسیار متفاوت خواهد بود چون تو رنگ و بویی به زندگی ما دادی که صد بهار هم توانایی آن را نداشت

 

و مطمئن هستم که هزاران بهار بهتر از این پیش روی ماست

در این سال جدید خدای مهربان را به خاطر تمامی نعمت هاش به خصوص مسیحا ی عزیزم شاکرم

تو به معنای واقعی معجزه من رو واقف کردی و دم مسیحایی رو برای من به ارمغان آوردی و باعث شدی طعم واقعی عشق رو کاملا حس کنم

آسمانت بی غبار  سهم چشمانت بهار  قلبت از هرغصه دور       بزم عشقت پر سرور

بخت و تقدیرت قشنگ  عمر شیرینت بلند

 

مسیحای عزیز تر از جونم

امسال یک هفت سین تو اتاقت چیده شد که هدیه متی جون بود و زحمتش رو کشیده بود به علاوه ی یک خرس خیلی بزرگ که عیدی امسالت بود

راستی عید امسال اتفاق هایی افتاد که خیلی مهم بود و ما خیلی منتظرش بودیم

قبلش بگم اولین مهمان امسال ما سه قلو های ندا جون بودن که باهاشون عکس انداختی

که آرتین ، شایلین و آبتین هستن

حالا اولین اتفاق مهم

هورا هورا هورا

مسیحا جونم مبارک باشه

می پرسی چی؟

الان میگم

اولین دندونت بالاخره خودش و نشون داد اونم درست 5 فروردین روز تولد من

اینقدر از دیدن این مروارید کوچولو خوشحال بودم که یک ساعت تو رو بغل کرده بودم و دور خودم می چرخیدم

حیف که نمیشد ازش عکس انداخت

حالا اتفاق مهم بعد

بازم هورا هورا هورااااااااااااااااااااااااا

اینقدر انتظار این لحظه رو داشتم که اولش فکر میکردم خیال

اما چند دقیقه بیشتر طول نکشید که فهمیدم نه واقعیت داره

آره پسرم درست روز 13 فروردین همون سیزده به در خودمون تو اولین کلمات رو به زبون آوردی

آب آب بابا بابا

شنیدن این کلمات کاملا غیر منتظره بود و ما رو خیلی خوشحال کرد به خصوص بابایی رو وقتی پشت سر هم می گفتی بابا بابا

دوست داشتنم رو هیچ وقت نمی تونی کاملا حس کنی خیلی دوستت دارم یادت نره

 

 





چهار شنبه سوری

پسرکم عزیزکم نفسم

می خوام برات از چهارشنبه سوری بگم

در حقیقت از چند روز قبل نگران بودم که چه طور میخوای با سر و صدای ترقه ها کنار بیای و نترسی اما تو منو از نگرانی در اوردی چون نه تنها نترسیدی بلکه با دقت به همه جا نگاه می کردی به خصوص به آتش  و کاملا حواست به صداهای اطراف بود مثل همیشه

سال دیگه به امید خدا با هم از روی آتش می پریم حتما

راستی قبل از چهارشنبه سوری تولد آبتین بود که خیلی بهت خوش گذشت 


آخه پسرم عاشق بچه هاست یکسره چشمت به اونا بود و بابا رو مجبور میکردی دنبالشون بره و تورو هم ببره

موقع کیک بریدن هم مثل بچه های دیگه نشستی و تمام سعیت و می کردی مثل اونا رفتار کنی

قبل از عید مامان و مسیحا با کمک نرگس جون یک کار دیگه انجام دادن

خودت می دونی چی بود

بله الان میگم

با هم برای کوچولوهای اطرافیان کارت تبریک درست کردیم حتی نقاشی هم خودمون کردیم و بهشون عیدی دادیم

اینم از کارت تبریک عید


یک کار دیگه هم کردیم روز 29 اسفند یک هفت سین بزرگ هم چیدیم

خوب مسیحای من کم کم داریم برای سال جدید آماده میشیم

پیشاپیش سال نو مبارک

خیلی برام عزیزی





از طعم همه ی نعمت های خدا لذت ببر

مسیحای من

از روزی که به دنیا اومدی تو فکر این بودم که چه وقتی میتونی غذا بخوری !!!

آره عزیزم شاید خنده دار باشه اما اون زمان اینکه تو شش ماهه بشی یه رویای طولانی بود فکر نمی کردم این قدر زود بگذره اما حالا می دونم از این هم زود تر می گذره

پسرم حالا این رویا محقق شده و تو غذا میخوری


 


از اولین قاشق سرلاکی که خوردی ازت
عکس گرفتم خیلی متعجب بودی و کاملا مزه مزه می کردی

به قول خیلی از آدمای شکموووووو خوردن بهترین لذت دنیاست

اما آرزوی من اینه که همیشه از تمامی نعمت های خدا لذت ببری

یادت نره هر روز بیشتر دوستت دارم





دلت شاد و لبت خندان بماند

مسیحا جونم

تبریک میگم تو خیلی زود تونستی به تنهایی و بدون کمک بنشینی اون هم قبل از شش ماهگی

نشستن تجربه ی بزرگی برات بود با اینکه همیشه حواست به همه چیز و همه جا بود الان با نشستن تسلط بیشتری به اطراف داری اصلا دلت نمی خواد دراز بکشی

اینکه این تجربه تو رو به وجد میاره و می خندونه خیلی ارزشمنده

آرزوی مامان اینه که همیشه بهترین مکان ، مقام و مسند رو از خداوند هدیه بگیری و قدرش رو هم بدونی

این و یادم نره بگم که نشستن این فرصت رو بهت داده که بتونی توی پارک بازیت بشینی و با اسباب بازیات بازی کنی

قند عسلم اسباب بازیهات رو خیلی دوست داری و تا مدت ها آروم با اونها سرگرمی و بازی می کنی

تازه تمامی لباس ها و اسباب بازی هات رو می شناسی و نسبت بهشون احساس مالکیت می کنی

شاد بودن آرزوی من برای توست

 




برف بود و برف

 برف بود و برف

انگار آسمون دلش نمی خواست که این برف تموم بشه

هوا سرد بود زمین خواب خواب

یک غنچه کوچولو داشت سعی می کرد توی این برف توی این سرما

از دل خاک بیاد بیرون

خیلی محکم و صبورانه تلاش می کرد

با هر حرکت کوچیکی به سمت بالا پیش می رفت

چندین روز گذشت

غنچه زیبا با تلاش زیاد سرش رو بالا اورد

یک اسمون دید ابی ابی

اولین تبسم رو به اسمون کرد و به خورشید سلام داد

 

پسرم قند عسلم امسال پس از سالها بالاخره یه برف درست و حسابی اومد و تهران رو سفید پوش کرد .مامان با بارش برف مسیحا رو برد کنار پنجره تا اولین برف زندگیش رو ببینه و از اولین منظره برات عکس گرفت تا یادگاری داشته باشی .

روز سه شنبه 21 دی ماه مسیحا با مامان و بابا رفته بود دکتر برای چکاپ ماهیانه ،وقت برگشتن کولاک شده بود و برف شدیدی می بارید خیلی بامزه به خیابون و ماشین ها و برفی که به شیشه ماشین می خورد دقت میگردی ودستت رو دراز میکردی تا بگیریش .

 

مامان تصمیم گرفته بود مسیحا رو ببره بیرون تا برف بازی کنه و ازش عکس بگیره اما هوا خیلی سرد بود و نمیشد تا دیروز 27 دی که با سه قلوها و متی جون رفتیم پارک سر کوچه و برف بازی کردیم و عکس انداختیم .مسحا جونم تو برفای رو درختا رو خیلی دوست داشتی و برگارو میکشیدی تا برفاش بیاد تو دستت . اگر خدا بخواد و سال دیگه برف بیاد با هم میریم برف بازی و آدم برفی درست میکنیم.

 

پسرم اینقدر که محو تماشای برفا شده بودی که توجهی به آدمای اطرافت نمی کردی

اینجا بالاخره یه لبخند زدی تا یک عکس خندان تو برفا داشته باشی





هدیه آسمانی

مسیحای گلم

امروز خیلی حرف برای گفتن دارم از خودت تا اتاقت

حس داشتن یه چیزی که کاملا بهت وابسته س و فقط مال تو خیلی حس

خوبیه وقتی که بغل هر کس میری و نگاهت به منه احساس غرور می کنم

وقتی که بهونه میگیری و در آغوش من آروم میشی احساس قدرت میکنم و

بهترین لحظه رو وقتی دارم که صبح آروم از خواب بلند میشی و به من

لبخند میزنی وتمام خستگی بی خوابی شب گذشته رو از تنم در میکنی تمام

این لحظات باعث میشه که خدارو واسه داشتن تو شکر کنم  تو بهترین هدیه

خدا به من هستی

مسیحا جونم تازگی ها دستت به هر چیزی میرسه میذاری تو دهنت پتو

،لباسات ،اسباب بازی هات وحتی دست من و بابا.آخه الان تو این سن فقط  از طریق دهان میتونی حس کنی و لذت ببری.

نشستنت کم کم داره تکمیل میشه بدون کمک و تکیه گاه  40-30ثانیه

میشنی آدمای اطرافت رو می شناسی و حدود یک ماه میشه که اسمت رو

میشناسی و وقتی صدات میکنیم عکس العمل نشون میدی از همه مهم تر

اینکه راضی نمیشی مامان یک دقیقه برای خودش وقت بزاره حتی وقتی که

سیری ،خوابت نمیاد و جاتم تمیزه بازم نق میزنی تا مامان بیاد پیشت با

ایناوضاع مامان باید قید درس خوندن و بزنه ولی اشکال نداره ارزشش و

داره


خوب حالا میریم سر اتاقت راستش واسه طراحی اتاقت من و بابایی و متی

جون خیلی وقت صرف کردیم خرید وسایل که با متی جون بود در مورد

کاغذ دیواری و سرویس چوب هم من و بابایی تصمیم گرفتیم راستش

سرویس چوب ومن با کامپیوتر طراحی کردم و بابایی هم زحمت ساختش

وکشید . من وبابا نمی خواستیم سرویس پسر گلمون شبیه سرویس هایی باشه

که تو بازار هست برای همین کلی وقت گذاشتیم و همه چیز و خاص تهیه

کردیم بعد از این هم با تغییر نیازهات می تونیم قطعاتی رو اضافه یا کم

کنیم.

 


راستش از دوستان وآشنایانی که اتاقت رو دیدن و به وبلاگت سر زدن اکثرا

خواستن نقاشی اتاقت رو تو وبلاگ بزارم راستش  من و نرگس جون خیلی

وقت گذاشتیم که این نقاشی و بکشیم اگر خوشت نمیاد یا فکر می کنی   

 ساده س فقط به این توجه کن که با عشق کشیده شده و همه ی تلاشمون کردیم






گزارش تخلف
بعدی
>>