من یار مهربانم

من یار مهربانم دانا و خوش زبانم

سلام سلام سلام

این بار مامان لطف کرده گذاشته دستی تو وبلاگم ببرم

روز 19 اردیبهشت من و مامان و دوست جونش (محدثه) رفتیم نمایشگاه کتاب که در اصل نمایشگاه قرآن و کتابای مذهبی بود

خلاصه پس از 6 ساعت گشتن مامان کلی کتاب دو زبانه و

               Magic Englishهای   DVD  

خرید و کلی کتابایی که منو چه جوری به بهترین نحو بزرگ کنه راستش

اخرش کلافه شدم آخه به جای نمایشگاه رفته بودم عکاسی! با کلی آدمای غریبه عکس گرفتم

که نمی دونم کی بودن کلی هم لپامو میکشیدن اونم بی اجازه!!!!!!!

حالا خیلی ها هم با وقار لبخند می زدن و میگفتن چه با نمک ! چه

خوشگله! یا چه بامزه و توپوله! تازه مامان لطف کرد صورتمو

طراحی کرد راستش اولش گریه کردم اما وقتی خودمو تو آینه دیدم

کلی ذوق کردم

اینم ماجراهای نمایشگاه کتاب که اولین بار بود رفتم

به امید نمایشگاه های بهتر

حالا یه چیز دیگه چند روز قبل نمایشگاه مامان با متی جون منو بردن پارک

خلاصه رفتم سرسره سواری خیلی باحال بود دلم نمی خواست برم

خونه تازه  دو تا دوست هم پیدا کردم پرهام و پارسا

با من سرسره بازی کردن تا دور می شدن جیغ و دادم به هوا می

رفت خیلی خوش گذشت






گزارش تخلف
بعدی
l>