برف بود و برف

 برف بود و برف

انگار آسمون دلش نمی خواست که این برف تموم بشه

هوا سرد بود زمین خواب خواب

یک غنچه کوچولو داشت سعی می کرد توی این برف توی این سرما

از دل خاک بیاد بیرون

خیلی محکم و صبورانه تلاش می کرد

با هر حرکت کوچیکی به سمت بالا پیش می رفت

چندین روز گذشت

غنچه زیبا با تلاش زیاد سرش رو بالا اورد

یک اسمون دید ابی ابی

اولین تبسم رو به اسمون کرد و به خورشید سلام داد

 

پسرم قند عسلم امسال پس از سالها بالاخره یه برف درست و حسابی اومد و تهران رو سفید پوش کرد .مامان با بارش برف مسیحا رو برد کنار پنجره تا اولین برف زندگیش رو ببینه و از اولین منظره برات عکس گرفت تا یادگاری داشته باشی .

روز سه شنبه 21 دی ماه مسیحا با مامان و بابا رفته بود دکتر برای چکاپ ماهیانه ،وقت برگشتن کولاک شده بود و برف شدیدی می بارید خیلی بامزه به خیابون و ماشین ها و برفی که به شیشه ماشین می خورد دقت میگردی ودستت رو دراز میکردی تا بگیریش .

 

مامان تصمیم گرفته بود مسیحا رو ببره بیرون تا برف بازی کنه و ازش عکس بگیره اما هوا خیلی سرد بود و نمیشد تا دیروز 27 دی که با سه قلوها و متی جون رفتیم پارک سر کوچه و برف بازی کردیم و عکس انداختیم .مسحا جونم تو برفای رو درختا رو خیلی دوست داشتی و برگارو میکشیدی تا برفاش بیاد تو دستت . اگر خدا بخواد و سال دیگه برف بیاد با هم میریم برف بازی و آدم برفی درست میکنیم.

 

پسرم اینقدر که محو تماشای برفا شده بودی که توجهی به آدمای اطرافت نمی کردی

اینجا بالاخره یه لبخند زدی تا یک عکس خندان تو برفا داشته باشی






نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی